دختر آریایی ما

۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

۰۱
مرداد

سلام امید زندگیه مامان

دختر گلم وارد 22 امین ماه زندگیش شدی و من 4 ماهه نتونستم برات بنویسم.بببخشید

اما خرداد طبق معمول این سالها امتحات بابا بود و تو حسابی بهت خوش گذشت چون هرروز دقیقا هر روز میرفتی پارک اونم به مدت 3-4 ساعت!!توی خونه هم حسابی از خوردن خوراکیهای غیر مجاز از جمله بیسکوییت و پفیلا و ... لذت بردی !چرا؟؟؟ چون باید یه جور سرگرم میشدی تا بزاری بابا درسش رو بخونه دیگه!

کار منم شده بود نناشی (نقاشی) کشیدن دوتا سررسید نقاشی کشیدیم با هم!خداشکر که تموم شد این امنحانا!!!

2 روز در هفته هم میرفتیم کارگاه مادر و کودک تهران پارس که واقعا خوب بود هم برا روحیه شما هم من.خیلی روبط اجتماعیت بهتر شد و منم با مامانهای دیگه اشنا شدم . مربیت یاسی جون بود که خیلی دوستش داشتی و خیلی بامزه صداش میکردی و همنطور اولین و مهمترین دوستت شهراد بود که هنوزم وقتی ازت میپرسن اسم دوستت چیه اسم اون میگی. متنی هم جزه شخصیتهایی بودکه توی جیغ زدن تو رو جا گذاشته بود و تو یه جورایی اینکارو گذاشتی کنار !

بازیهای توی کلاسها خوب بود. شعرخونی و قصه خونی و کار با رنگها و خمیر و اب بازی و ...


وقتی ماه رمضان شروع شد و هوا هم به شدت گرم کلاسها رو کنسل کردم تا خنکی هوا.

از تصمیمان یه هویی باباهم شد فروش ماشین و بسته شدن دست و بال ما برای سفر. وفروختن ماشین دایی جون و باعث که یه سفر به خونه مامانی داشته باشیم اونم با اتوبوس که به شما از همه بیشتر خوش گذشت از بس اتودوس اتودوس کردی!!

من و شما چند روزی اونجا موندیم و بابارحمت که دوست داشت شما رو(توجه کن شما،نه من)یه سفر ببره راهی بانه شدیم.هم فال بود و هم خرید!!جای تماشا نبود دیگه! شما هم فقط توپ میخریدی. رفتیم توی مغازه که برات عروسک بزرگ بخرم گریه میگفتی نه مامان نههههههه!!

اما کلا دختر خوش سفری هستی عزیزم از راه رفتن که خسته نمیشی پس خوش سفری دیگه!منم توی خرید لباس کم نذاشتم یکم روحیه ام خوب شد!!

جای بابایی خالی بود . انشالا سفرهای بعد

ولی توی این مدت علی خیلی خسته شد . روزه هم بود شما از صبح که چشمت رو باز میکردی میگفتی علی پاجو(پاشو)میبردش تو حیاط تا ضهر به زور با هزار حیله و کلک یا گریه میاومدی تو خونه.

(جیغ زدنهات هم برگشته بود و خیلی بدتر شده بودی)

این شد که بعد عید فطر با بابایی برگشتیم تهران.ولی از اون روز که اومدیم صبح گوشی رو میدی به من میگی مامانی الو. بعدشم میگی در رو باز کن برم. امروز رفتی بیرون گفتم من نمیام تو خودت تنها برو بعدم خیلی شیک بای بای کردی و من از چشمی در نگا کردم دیدیم دویدی رفتی توی لابی!!!!! تا صدات کردم شروع کرد به گریه که چیکارم داری!!حالا تا یادت بری ماجراها داریم


از حرف زدن هم که خدارو شکر طوطی هستی برا خودت. از جمله گویی گذشته و پاراگراف میگی عسلم!! باور کن راست میگم

مثلا میگی:اه(eh) (اول همه کلمه هات ایتو میگی)نی نی لاک ندائه.بعدا بئریم. برداش بزئیم(نی نی لاک نداره بعدا بخریم براش بزنیم)

کلمه معروفت که اینه بوداجی نه  بوداجی نه!!(برق رو خاموش نکنید!!!!!!!!!!)بعدش هم همیشه گریه میکنی طبیعتا


و اما ما همچنان به دنبال یه منزل مسکونی توی تهران بزرگ میگردیم و ظاهرا پیدا نمیشه.همه میکن مگه میشه؟؟خوب شده دیگه الان 1سال و نیمه که پیدا نشده.حالا ایراد کار کجاست؟میدونم اما نمیگم!


ولی همه چی فدای یه تار موی فرفریه تو که حسابی سیم تلفنی شدن و من بازم در یه اقدام غیر منتظره توی حمام کوتاهش کردم و سرت خلوت شد.فقط مجبوریم بیرون که میریم یه دو لو دو(گلسر به زبون شما) الکی بزنیم که ملت بفهمن دخملی عسلکم.

دوستت دارم گلکم


۰۱
مرداد

سلام .

همیشه دل کندن و ترک عادتها سخته،اما همیشه بد هم نیست ،که هیچ!شاید بهترین ها در انتظارمون باشه.

مدتها بود که سرویس وبلاگ قبلی مشکل پیدا کرده و بود و منم با خیال راحت در انتظار حل مشکل!!!نداشتن تجربه هم یه مسئله دیگه بود و از اون بدتر نداشتن علم!

نه بک اپ گرفتم و نه به سراغ یه سرویس دیگخ رفتم و این شد که در کمال ناباوری وبلاگ حذف شد! من موندم و یه دنیا بغض!انگار گذشته خودم و دخترم گم شده بود. هردو سالم و تندرست کنار هم بودیم اما من به دنبال گذشته های گم شده بغضم رو قورت میدادم و توی تنهاییم میشکستمش!! خودم رو مقصر 100%میدونستم و میدونم. اما هیچ کاری از دستم بر نمیومد.انگار هیچ تاریخی یادم نبود هیچ خاطره ای نداشتم. حتی روز تولدش!! خیلی سخت بود و دیگران راحت میگفتن :غصه نخور بابا. عکس و فیلم که زیاد داری!! اما هیچی نوشتن و خوندن خاطره لحظه ها نمیشه که نمیشه.

وقتی مینوسی حتی با قلم ساده و عامیانه حتی خاطرات روزمره معمولی ،انگار به کلمات روح میبخشی برای همیشه .برای ابد.هروقت ،هرکسی خوندش بشه یکی از فرشته های رو شونت که لحظه به لحظه کنارت بوده و دیده ان چیزی رو که تو نوشتی.

ایمیل و زنگ و ... کارساز نبود . باید وارد مرحله بعدی میشدم .یه راه حل واسه واسه برگردان وبلاگ.چندتا وبلاگ ریدر کمکم کردن و به چندتایی از پستها رسیدم. فقط خدا میدونه چقدر خوشحال بودم اون روز! شاید در حد اثاث کشی به خونه جدید(رویای این روزهای من!!)

تا همین امروز بارها بارها خوندمشون حفظشون شدم و اگه سرویس وبلاگ دهی که هیچ ماه واره هم بترکه میتونم دوباره خط به خط بنویسم!!


ولی کنار این همه دلخوری نقطه عطف این بود که برم و بگردم سراغ یه سرویس بهتر  و مطمئنتر  (بلاگ ای ار)

و کاری که باید انجامش بدم و یکن زمانبره انتقال مطالب هست که باید مرتب بشن.

 به امید خدا