دختر آریایی ما

تابستان 95

دوشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۰۴ ب.ظ

سلامممم خانوم خانوماااا


وقتی داری این مطلب رو میخونی اول به این فکر کن یه دنیاااا دوستت دارم بعد برو سراغ ادامه مطلب.

فکر کنم تو پست قبلی گفتم که قراره بری کلاس. تو محله خودمون یه موسسه زبان پیدا کردم که زیاد قانونمند نبود و در کنارش کلاسهای هنر و خلاقیت و اتاق بازی برا بچهای زیر 3 هم داشت و مهمتر از همه اجازه میداد که من راحت توی سالن بشینم و شما هروقت دلت خواست بیایی بیرون و منو بببینی. این شد که من هر دو کلاس رو ثبتنام کردم. بر خلاف انتظارم شما خیلی راحت دستت رو دادی به مدیر و رفتی توی کلاس نشستی!! بعد هم برا انتراک اومدین بیرون و خوراکی خوردی و با یه حالت دلرباااا گفتی یکم از کلاسم مونده وقتی تموم شد میام باشه مامانی!! من که دل ضغفه گرفتم از حالتت.  اخه قربونت برممم من نفسم

. خلاصه که جلسه های بعدی که یکم برات عادی شد داشتی بهانه میاوردی و هی میاومدی بیرون اما بهت گفتم من میرم مغازه و زود برمیگردم. این شد که کم کم من تایم رو بیشتر کردم و شما هم خیلی خوب کنار اومدی.رنگها و یه سری کلمات رو هم انگیلسی میگی در حد قورت دادن. اما بعد از تعطیلات و سفر به سمت خونه مامانی دیگه نرفتم اون اموزشگاه. رفتیم یه موسسه بزرگتر و یه جورایی شبیه مهد . از ساعت 9 تا 1 کلاس دارید و محیطش خیلی شاده. روز اولی که گذاشتم و اومدم خونه دلم گرفت . خونمون بدون شما یه زندان بود تاریک بود دلگیر بود.  گوشی خونه و موبایل رو یه لحظه از خودم جدا نکردم که اگه بهونه گرفتی و زنگ زدن برگردم. اما خداروشکر وقتی اومدم دنبالت اینقد خوشحال بودی و سرحال که خودمم باورم نشد. این شد که منم بعد این قراره برا تایمی که شما میری کلاس برا خودم برم باشگاه و سینما و کتاب بخونم.اینم از پروزه مهد رفتن .دایی ایمان میگه تو اخرش یه کاری میکنی که ارشیدا صبح خودش کوله بندازه بره و خودشم برگرده هههه



ولی همه اینا برا این بود که واقعا  تاثیرش رو همه دیدن حتی عمو حمیدت میگفت باید سور بدین که داره با بچه ها بازی میکنه!! توی پارک همش دنبال دوستیابی هستی . یا میریم شهربازی اگه مسئول گیشه که اقا هست بخواد سوار قطارت کنه خیلی راحت میری/ وقتی میبینم میپری تو استخر توپ و با بچه ها دوست میشی لذت میبرم. درسته که یه پروسه 3 ماهه طی شد تا به این مرحله برسیم و من واقعا رفتن و اومدن اذیتم کرد اونم با بند و بساطی که دنبالت راه میندازی اما ارزشش رو داشت.


بزرگترین ارزوی من سلامتی و موفقیت توست عزیز دلم.


راستی روشنا خانوم دختر عمو مجید هم دیروز به دنیا اومد. یه دنیا نمکه با اون لپاش.موهای مشکی و بلند مثل شما. خدا برای پدر و مادرش حفظش کنه.


همیشه مواظب خودت و خوبیهات باش.


  • مامان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی